بارگیری صفحه

اشعار 1

 

و سفر آغاز شد

سفر من به زمین،سفر وجود به موجودیت یک انسان،سفر موجود به آغوش مادر

مادرم خواند دعا،خواند اذان،سفر دعای مادر به درگاه خدا

مادرم شیرم داد،سفر شیر به فک کودک

پدرم نذرم کرد،سفر عهد به پیشگاه خدا

کودکی رفت به یغما

سفر کودکی من به نهالی زیبا

نوجوانی سپری گشت به شادی به نشاط

سفر نهالی شادان به درختی زیبا

چند روزی جوانی به غفلت طی شد،ای دریغا که ندانستم قدر

همه عمرم را کردم بیهوده تلف

چون دو خط چین و چروک آمدند از پس هم

خوردم افسوس که عمرم رفت ز کف

سفر جوانی به کهنسالی یک انسان

آری ای دوست بدان

زندگی در گذر است،عمر ما می گذرد

تا بیایم که هوشیار شویم،می نویسند که فلان بن فلانی رهگذر است‌.

سفر روح به آغوش خدا

تو رفتی و من بافتم خیالات محال را،گویی که نقش می زنم بر سر یخ وفاداری تو را.جانت به قربان رفتی و ندانستی بی تو تمام می شود رایحه ی اطلسی ها.

من بودم و دلتنگی و یک شیشه سرد.روی شیشه نام تو را ها کردم.شیشه بر خود لرزید خاطرش ابری شد.باز من بودم و دلتنگی و یک شیشه ی سرد.

از دعای خیر تو هستی من آغاز شد

این کلام دخترت با نام تو هم ساز شد

موسم پاییز بود وقت کتاب و مدرسه

مشق آب بابا بود وقت حساب و هندسه

ای پدر ای نام تو سر مشق من

ای وجودت آرامش شبهای من

ای پناهت تکیه گاه خستگی

ای حضورت مایه دلبستگی

قهرمان روزهای بچگی

ای پدر ای مظهر مردانگی

شانه هایت مرکب دیروز من

دست هایت دارایی امروز من

برکت خانه پدر بر من بتاب

جان مولایت علی روی از من متاب

 

نوشته قبلی

پیله‌ای که روزی پروانه شد

نوشته بعدی

اساطیر ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری